سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهریه عشق چه بسیار کرد
آنکه طلب از غم دلدار کرد

اوکه جهان از طلبش باز داشت
چهره بیاشفت ونهان راز داشت

دل که به مهرانه سلامی بداد
مهریه اش ختم کلامی بداد

بهر جوابش همه کس مرده اند
خویش مرنجان که جفا خورده اند

چهره دنیا ز چنین نیک نیست
گر کرمی بود قدیم لیک نیست

آنکه به تو چهره زیبا بداد
نیز به ما چشم فریبا بداد

چشم که بیمار تو شد ای حبیب
معجزه گر نیست مگر آن طبیب

رفت ز کوی تو ولی این دلم
عفو کنم،هیچ نشد حاصلم

جمله بگفتند فریبا تویی
آن بت سرگشته وزیبا تویی

دوش نبودم به شب سرد تو
قافیه این شد بکشم دردتو

میکنم آن توبه به صد مرتبت
سوزم و بازم به شبت درتبت

رو که که دگر دامن من بسته شد
این دل وا مانده من خسته شد

رو به شراب و می وساقی گرفت
مطرب و تنها نی و، باقی گرفت



رقص کن باده توسرکش کنون
چون عطشم کرده فروکش کنون

هیچ دگر حال پریشان مپرس
مست کن ای جامه،گریبانه سست

جامه تو جامه رندان بود
عاقبت عشق تو زندان بود
 
وای بر آن لحظه که من سرکشم
از برو بامت بپرم، پر کشم


یاد اول روز که من دیدمت
چهره برافروخت، پسندیدمت

مست شدم در تب اندام تو
رفت جهانم همه درکام تو

ای که لبت شعله سرکش،به تنگ
آمده این دل، نبود وقت جنگ

نقش و نگاری که تو بر دل زدی
قاعده این شد که تو منزل زدی

منکه کست بودم هم یار تو
طرز من اینست بر احوال تو

گرکه محبت تو طلب داشتی
ناز به دستم که تو گل کاشتی

چند گذشت از همه ایام ما
چند گرفتی طلب از کام ما

بس کن واین چهره ز خود دور کن
در طلبم ناله مسرور کن.

سراینده ، قربان ( عرفان ) هزاریان


نوشته شده در  چهارشنبه 101/2/28ساعت  12:19 صبح  توسط javad 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ترانه ای بود از آغاز بی انتهای
شاید که پناه آرد
من نمونده که برام چیزی باشی تو
ای که لبت شعله سرکش،به تنگ
طارق خراسانی
[عناوین آرشیوشده]